يادته روزي كه رفتي،سجده و رازو نيازت!
يادته شونه ي خسته م،اون همه اشكاي نازت!
يادته روزي كه رفتي،گل سرختو نبردي!
ذل زدي به قاب چشمام،دلتو به من سپردي!
يادته گفتي كه رفتن،واسه من يه انتخابه!
يادته عكستو خواستم،گفتي رو تاقچه تو قابه!
يادته دفتر شعرم،توي دستت موندني شد!
بعد رفتن تو شعرام،راس راسي چه خوندني شد
يادته شباي آخر،چه قَدَر بي تابي كردي!
بغض سينتو شكستي،توي قلبم خالي كردي!
يادته گفتم عزيزم،نكنه تنهام بذاري!
گفتي نه...اما نگاهت،داد مي زد چاره نداري
يادته چه ساده رفتي،گم شدي تو شهر نيرنگ!
قلب بي كينه و صافِت،شده بود همراز يك سنگ!
يادته گفتي تو دنيا،هيچكسو جز تو ندارم!
جزتو عشقي به سرم نيست،بي تو سردِ روزگارم!
يادته تو نامه گفتي،بي تو اين دنيا فريبه!
حالا برگشتي و انگار،من شدم واست غريبه
يادته!؟نه!مي دونم تو،هيچي خاطرت نمونده
گل من رفتي و قهرت،قلب گلدونو شكونده
حالا چي مونده از عشقت،جز يه گل ميون باغچه!
قاب خالي يه لبخند،با يه "انجيل" روي تاقچه
... اسماعيل رضواني خو ...